بخون و بخند
مدیربه منشی اش گفت :کارا تو کن 1هفته بریم شمال
منشی به شوهرش زنگ زد که 1 هفته بایدبره مأموریت
شوهرمنشیه به دوست دخترش زنگ زد گفت 1هفته خونشون خالیه
...
دخترهم به شاگرد خصوصیش تلفن کردگفتکه یه هفته تعطیله
پسرهم به پدربزرگش زنگ زدگفت که یک هفته تعطیله بریم مسافرت ...
...وپیرمرد زنگ زد و قرارشو با منشیش کنسل کرد...
یعنی یه همچین مردمانی هسیم ما..**دکتر برای يه بنده خدائی شياف تجويز کردم ، يارو رفت و يکهفته بعد اومد گفت آقای دکتر حالم خوب نشد بدتر هم شدم گفتمچرا ، گفت نميدونم تا اين کپسول ها که دادين را ميخورم دلم آشوب ميشه**معلم : بچه ها کی درسو نفهمید بگه یک بار دیگه توضیح بدم
شاگرد: اقا ما نفهمیدیم ...!
معلم: میخواستی گوش کنی ..
شاگرد: پدر سگ!
معلم: چی گفتی؟
شاگرد میخواستی گوش کنی....!**ترکه اسیره ادم خورا میشه میندازنش تو دیگ باهاش اش درست کنند
لره میخندیده بهش میگن تو داری میمیری چرا میخندی؟
میگه از ترس ریدم تو اشتون........
نظرات شما عزیزان:
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب: , |